Friday, 29 August 2008

ندانستم چی بنویسم؟


آز این آبر و از آن باران
آز آین پهلو آز آن هجران
آز آین خاک و آز آن باغبان
من آن حیران بیباکم
تبسم خانه مرگم
اگر سخت است...
همین دیوان بدبخت است
کجائی نقره دستم؟
پشت دیوار تنهائی؟
نزن انگشت به هر راهی
ولی ساکن؟
عاجز؟
به آهو گویمش زردم
به ُهد ُهد گویمش دردم
همانا خنده ها که رفت
ندانستم چی بنویسم
به سوی آسمان دیدم همه نالد ز غربتها
بسی مشکل!!
غریبم من؟
عالم دیوانگی دارم
تو آمروز...
شکستی روشنی روزم
تو بستی ساعتی سوزم
تو عشق لانه ام بودی
بیا!
قبرم کفن دوزم
هزاران نکته در چشمم
کاش!
مثل یاّس
نظاره کنی
روم آخیر کفن پوشم
ولی آخیر چی بنویسم؟

نویسنده...
گیسو.

No comments: