Sunday, 22 June 2008

ناله شمع

بيا مرا صدا کن قلب مرا دوا کن

اشک غروب در سفر بوي مرا نگاه کن

دست مرا تو بگير آغوش گرم خموش

در شرارت هاي شمع با من ديگر وداع کن

وعده نکردم به بهر قصه نکردم به تو

گيسوي ديرينه را حال بيا صدا کن

خط نوشتم پيش شمع گر نبودم پيش تو

در لجن زار هاي عشق اين بار مرا دعا کن

ببين به آسمانت ببوس ستارگانت

گر نديدي روي او خير بيا شفا کن

کاش نديدم ديگر بادبادک دشت و کوه

سرد بود دست من ترا خدا دوا کن

غرق نکرد آب چشم گوشه دل زخمي

سلام آخيري را تحغه به عقبا کن

خوف شعبان سر رسيد وقتي توئي در شفق

ميروم نميايم ياد مرا ضيا کن

نويسنده,

گيسو.

No comments: