بيا مرا صدا کن قلب مرا دوا کن
اشک غروب در سفر بوي مرا نگاه کن
دست مرا تو بگير آغوش گرم خموش
در شرارت هاي شمع با من ديگر وداع کن
وعده نکردم به بهر قصه نکردم به تو
گيسوي ديرينه را حال بيا صدا کن
خط نوشتم پيش شمع گر نبودم پيش تو
در لجن زار هاي عشق اين بار مرا دعا کن
ببين به آسمانت ببوس ستارگانت
گر نديدي روي او خير بيا شفا کن
کاش نديدم ديگر بادبادک دشت و کوه
سرد بود دست من ترا خدا دوا کن
غرق نکرد آب چشم گوشه دل زخمي
سلام آخيري را تحغه به عقبا کن
خوف شعبان سر رسيد وقتي توئي در شفق
ميروم نميايم ياد مرا ضيا کن
نويسنده,
گيسو.
No comments:
Post a Comment