Sunday, 22 June 2008

بر نميگردي



امروز به باغ گل سرخ رفته ام

يکي را در درون گلي يکي را بيگانه ميبينم

به او گفتم بيا يگ بار در شهر جدائي ها

به من او گفت نمي آيم به ان شهر جدائي ها

به او گفتم بيا تا درد دل هارا رها سازيم

صدا از قلب بيرون کرد,نمي ايم نمي خواهم

به او گفتم گناهم چيست اي ظالم جفا کردي

جوابم داد وگفت اي مهربان تو بر نميگردي

به او گفتم عزيز من به من تو وعده کردي بس

به اه سرد فرياد زد نمي دانم چرا دوري

به او گفتم به ياد روي تو زارم به غربت ها

به من او گفت اي شاعر ديگر بر نمي گردي

به او گفتم نرفته ام هنوز در قصر غفلت ها

به لهن خويش برمن گفت که ديگر برنميگردي

به شاخ گل قسم خوردم که من هم بر گشته ام

ولي او گفت نديدم من ولي تو بر نميگردي

.
گيسو ياري

No comments: